وقتی هیچی توی سرت نیست ولی یه عالمه حرف و کلمه توی مغزت در حال مانور دادنه،
وقتی هیچ حرفی برای گفتن نداری ولی می خوایی هزار بار از عشقت بگی و صدها بار از تنهایی
و ده ها بار از خستگی و دوری .... وقتی می خوایی از روی بیکاری یه کاری کرده باشی
و فکر میکنی چه کاری بهتر از نوشتن از او ....
اون موقع است که ساعتها کلنجار رفتن برای اینکه این بار عشق و یه جور دیگه به روی کاغذ بیاری ،
چیزی جز یه کاغذی که هر گوشه اش یه کلمه نوشته شده که تک تک قشنگن
ولی در کنار هم بی معنی ،
اون موقع است که دست از تلاش بیهوده دست برمیداری و آروم تو دلت میگی :
" دوستت دارم عشق همیشگی "
از طرف : دوست خوبم ....