فوتوبلاگ

این وبلاگ متعلق به فواد کاملی می باشد .

فوتوبلاگ

این وبلاگ متعلق به فواد کاملی می باشد .

دوستت دارم عشق همیشگی



وقتی هیچی توی سرت نیست ولی یه عالمه حرف و کلمه توی مغزت در حال مانور دادنه،

وقتی هیچ حرفی برای گفتن نداری ولی می خوایی هزار بار از عشقت بگی و صدها بار از تنهایی

و ده ها بار از خستگی و دوری .... وقتی می خوایی از روی بیکاری یه کاری کرده باشی

و فکر میکنی چه کاری بهتر از نوشتن از او ....


اون موقع است که ساعتها کلنجار رفتن برای اینکه این بار عشق و یه جور دیگه به روی کاغذ بیاری ،

چیزی جز یه کاغذی که هر گوشه اش یه کلمه نوشته شده که تک تک قشنگن

ولی در کنار هم بی معنی ،

اون موقع است که دست از تلاش بیهوده دست برمیداری و آروم تو دلت میگی :


" دوستت دارم عشق همیشگی "



از طرف : دوست خوبم ....


عشقی شیرین را در تاریخ ثبت خواهیم کرد!

  عاقبت راه ما هم به انتها رسید،داستانمان به سر امد و همه چیز تمام شد.

به دو راهی رسیدیم وناگزیرهرکدام به راه خود رفتیم !

و من تنها یک سوال در ذهنم موج میزند...چرا؟

یادت می اید تمام لحظه هایی که میگفتی کافیست بخواهی تا به ارزوهایمان برسیم؟

مگر من نخواستم ؟

من با تمام وجودم با تو بودن را خواستم ،ذره ذره وجودم در حسرت با تو بودن سوخت ،خواهشم را فریاد کردم و مطمئن بودم که جواب تمام این خواهش هایم را می گیرم.

کوتاهی از من بود یا دست تقدیر و زمانه باز در سرنوشت من خودی نشان داد؟

...از همان لحظه ایی که به عنوان بدترین لحظه در دفتر خاطرات زندگیم ثبت شد،هزاران بار تمامی این سالها را مرور کردم ،تمامی لحظه های دوستی ،شادی ،خنده و انتظار...

شاید من در خواب و خیالی خوش بودم که همه چیز را ساده پنداشتم ،شاید من بر فراز ابرها بودم و زمین زیر پایم را نمی دیدم اری ...من در رویا بودم ،رویایی سپید که سیاهی های حقیقت را از مقابل چشمانم دور کرد!

و من چه زود باور بودم که به تمامی رویاهایم جامه حقیقت پوشاندم ،چه خوش بین بودم که می پنداشتم قصه من و تو متفاوت با قصه تمامی عاشقان دنیاست،می پنداشتم که چرا در تمامی دوره ها و سالها و قرنها قصه های عشق پایان نا فرجامی داشت ؟

 من و تو قصه عشقی شیرین را در تاریخ ثبت خواهیم کرد!

اما افسوس که خواب و خیالی بیش نبود...و اینک من در میانه راه ایستاده ام،تنهای تنها و چقدر محتاجم به تو،و چقدر غمگینم و دلگیر،خورشیدم برای همیشه غروب کرد و من محکوم شدم به تنها زیستن !

زندگی میکنم اما بدون تو و با قلبی شکسته ،زندگی میکنم با تمام خاطرات و یادگاری ها و در حسرت تمامی رویاهایمان می سوزم .زنده ام با قلبی مرده و افسرده ،زندگی میکنم از روی عادت و روزمرگی ،بدون هیچ رویایی،بی هیچ دلخوشی و حتی بدون ذره ایی احساس!

و نمی دانم این روزهای باقیمانده که تاریکتر از شبهای بی مهتاب است چگونه بی حضورت سپری خواهد شد و نمی دانم چه بر سر دلم خواهد امد،اما میدانم که جایت در تمامی لحظه ها و ثانیه ها در کنارم خالی است و من چقدر مشتاق لحظه ایی با تو بودنم .